کد مطلب:212856 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:36

مناظره هشام بن حکم با مرد شامی در امامت
مرحوم كلینی، در كتاب كافی، از یونس بن یعقوب روایت كرده كه گفت: خدمت حضرت امام صادق (ع) بودم كه مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من فقیه و متكلمم و برای مناظره با اصحاب شما آمده ام. امام صادق (ع) فرمود: سخن تو از گفتار پیامبر است یا از پیش خودت؟ گفت: هم از گفته پیامبر و هم از خودم. امام فرمود: پس تو شریك پیامبری؟ گفت: نه. امام فرمود: از خدای عزوجل وحی شنیده ای كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه. امام فرمود: چنانكه اطاعت پیامبر را واجب می دانی، اطاعت خودت را هم واجب می دانی؟ گفت: نه.

یونس بن یعقوب گوید: حضرت به من توجه نمود و فرمود: ای یونس! این مرد پیش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد. سپس فرمود: ای یونس! اگر علم كلام را خوب می دانستی با او سخن می گفتی. من گفتم: افسوس. پس گفتم: قربانت گردم، من شنیده ام كه شما از علم كلام نهی نموده و فرموده اید: وای بر اهل كلام، زیرا می گویند كه این مطلب را قبول داریم و آن را قبول نداریم، مدعی می تواند به این موضوع تمسك جوید و به آن نمی تواند، و این را می فهمیم و آن را نمی فهمیم. اما فرمود: من گفتم وای بر آنان اگر گفته مرا رها كنند و خواسته خود را تعقیب نمایند. آن گاه امام به من فرمود: بیرون برو و هر كس از



[ صفحه 415]



متكلمین را دیدی بیاور.

یونس بن یعقوب گوید: من بیرون رفته و حمران بن اعین و مؤمن طاق و هشام بن سالم را كه علم كلام را خوب می دانستند آوردم؛ و نیز قیس بن ماصر كه به عقیده من در كلام بهتر از آنان بود و علم كلام را از حضرت علی بن الحسین (ع) آموخته بود آوردم. چون همگی در مجلس قرار گرفتیم امام صادق (ع) سر از خیمه (ای كه در كوه كنار حرم برای حضرتش می زدند و چند روز قبل از حج آنجا مستقر می شدند) بیرون كرد، ناگاه شترسواری كه به سرعت حركت می كرد به نظر رسید، امام فرمود: به پروردگار كعبه سوگند كه این هشام است. ما گمان كردیم منظور حضرت هشامی است كه از فرزندان عقیل است كه او را بسیار دوست می داشت. چون وارد شد، دیدیم كه هشام بن حكم است، و او در عنفوان جوانی بود و همه بزرگتر بودیم. امام صادق (ع) برایش جا باز نمود و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش یاور ماست. سپس فرمود: ای حمران! با مرد شامی سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامی غلبه كرد. سپس فرمود: ای طاقی! تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمود: ای هشام بن سالم! تو هم گفتگو كن. او با شامی برابر شد. سپس امام صادق (ع) به قیس ماصر فرمود: تو، با او سخن بگو. او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن ها می خندید، زیرا كه مرد شامی گیر افتاده بود. آن گاه حضرت به مرد شامی فرمود: با این جوان، یعنی هشام بن حكم، صحبت كن.

مرد شامی عرض كرد: حاضرم، پس خطاب به هشام، گفت: ای جوان! درباره امامت این مرد (امام صادق علیه السلام) از من بپرس.

هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام) خشمگین شد بطوری كه می لرزید، سپس به شامی گفت: ای مرد! آیا پروردگارت به مخلوقش خیراندیش تر است یا مخلوق به خودشان؟

شامی گفت: پروردگارم نسبت به مخلوقش خیراندیش تر است.

هشام پرسید: در مقام خیراندیشی برای مردم چه كرده است؟

شامی گفت: برای مردم حجت و دلیلی تعیین فرموده تا متفرق و مختلف نشوند، و او ایشان را با هم الفت دهد و اختلافشان را رفع كند و به فرائض پروردگار آگاهشان سازد.

هشام گفت: او كیست؟

شامی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله است.

هشام گفت: بعد از رسول خدا (ص) كیست؟

شامی گفت: قرآن و سنت است.



[ صفحه 416]



هشام پرسید: آیا قرآن و سنت برای رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟

شامی گفت: آری.

هشام گفت: پس چرا ما و شما اختلاف داریم، و برای مخالفتی كه با شما داریم از شام به اینجا آمده ای؟!

شامی خاموش ماند؛ امام به مرد شامی فرمود: چرا سخن نمی گویی؟ شامی گفت: اگر بگویم ما اختلافی نداریم خلاف واقع گفته ام، و اگر بگویم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف می كند باطل گفته ام؛ زیرا كه كتاب و سنت وجوه گونه گونی دارد و معانی مختلفی را متحمل است، و اگر بگویم اختلاف داریم، از آنجایی كه هر یك از ما مدعی حق می باشیم، قرآن و سنت اختلاف ما را رفع نكرده است؛ بنابراین پاسخی نداریم كه بگویم، الا آنكه من حق دارم كه همین سؤال را به او برگردانم. امام فرمود: از او بپرس تا بدانی كه سرشار است.

شامی پرسید: چه كسی به مخلوق خیراندیش تر است، پروردگارشان یا خودشان؟

هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان خیراندیش تر است.

شامی گفت: آیا پروردگار شخصی را تعیین فرموده كه ایشان را متحد كند و ناهمواریشان را هموار سازد و حق و باطل را به ایشان باز گوید؟

هشام گفت: در زمان پیامبر یا امروز؟

شامی گفت: در زمان رسول خدا (ص) كه خود آن حضرت بود، امروز كیست؟

هشام گفت: همین بزرگواری كه اینجا نشسته و مردم برای حل مشكلات خود به سویش رهسپار می گردند و او، به میراث علمی كه از پدرانش دست به دست گرفته، اخبار آسمان و زمین را برای ما بیان می فرماید.

شامی پرسید: من چگونه می توانم این را بفهمم؟

هشام گفت: هر چه می خواهی از او بپرس.

شامی گفت: عذری برایم باقی نگذاشتی، بر من لازم است كه بپرسم.

امام صادق (ع) فرمود: ای شامی! می خواهی گزارش سفر و راهت را بیان كنم كه چنین بود و چنان بود.

شامی با سرور و خوشحالی گفت: راست گفتی! هم اكنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق (ع) فرمود: نه، بلكه هم اكنون به خدا ایمان آوردی. اسلام پیش از ایمان است؛ به وسیله اسلام از یكدیگر ارث برند و ازدواج كنند، و به وسیله ایمان ثواب برند (و تو كه هم اكنون مرا به امامت شناختی بر عباداتت ثواب گیری). شامی عرض كرد: درست فرمودی! گواهی می دهم كه شایسته عبادتی جز خدا نیست و محمد (ص) رسول خداست و تو جانشین



[ صفحه 417]



اوصیاء هستی.

آن گاه امام صادق (ع) رو به حمران نمود و فرمود: تو، سخنت را دنبال سخن می بری و مربوط سخن می گویی و به حق می رسی. و به هشام بن سالم توجه كرد و فرمود: در پی حدیث می گردی ولی تشخیص نمی دهی (می خواهی مربوط سخن بگویی اما نمی توانی). و متوجه احول شد و فرمود: بسیار قیاس می كنی، از موضوع خارج می شوی، مطلب باطل را به باطلی رد می كنی و باطل تو روشن تر است. سپس رو به قیس ماصر نمود و فرمود: تو چنان سخن می گویی كه هر چه خواهی به حدیث پیامبر (ص) نزدیكتر باشد دورتر شود، حق را به باطل می آمیزی با آن كه حق اندك تو را از باطل بسیار بی نیاز می كند؛ تو و احول از شاخه ای به شاخه ای می پرید و با مهارتید.

یونس گوید: به خدا كه من فكر می كردم نسبت به هشام هم نزدیك به آنچه درباره آن دو اظهار فرمود بیان می فرماید، امام فرمود: ای هشام! تو به هر دو پا به زمین نمی خوری، تا خواهی به زمین برسی پرواز می كنی؛ مانند تویی باید با مردم سخن گوید، خود را از لغزش نگهدار شفاعت ما دنبالش می آید، ان شاءالله [1] .


[1] اصول كافي، ج 1، ص 132 - 130 ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 257 - 255 - اعلام الوري، ركن سوم، باب 5، فصل سوم - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125 - 122 - بحارالانوار، ج 48، ص 205 - 203) و در ج 47 ص 157، مختصر روايت ذكر شده است).